ظهر روز پنجشنبه 15 مهر ماه، برادر کسائیان فرمانده گردان آمد و گفت: «وسایلتون رو جمع کنید و حاضر باشید تا بعد از ظهر برای ادغام با گردان سلمان به اون طرف رود خونه بریم.» ساعت 3 بعد از ظهر، سلاح بر دوش و تجهیزات بسته، بیرون چادرها بهخط شدیم. فرمانده گردان دستور حرکت داد. چند قدمی که رفتیم، پشیمان شد و گفت: نیم ساعتی همین جا بمونید و استراحت کنید تا من برگردم.
تا خواستیم کوله پشتی پر از وسایل را باز کنیم و خودمان را روی زمین رها کنیم، چند قدمی نرفته، رویش را برگرداند و گفت: زود باشید راه بیفتید.
همه دنبال او راه افتادیم. از جادهی آسفالته ی سومار و رودخانه ی کنار آن گذشتیم. یکی از نیروها دم میداد و بقیه در جوابش میخواندند. نوحه ی زیبایی بود که بعدها فهمیدم تناسب جالبی با آن روز داشت. همه با هم میخواندیم:
«کربوبلا مدرسه ی عشق و، شهادت
حماسه ی خون شهیدان، استقامت
بگو تو با الله
پیام ثارالله
که من به دیدار خدا میروم
به جمع پاک شهدا میروم»
در ادامه هم به شوق شرکت در عملیات میخواندیم:
«حسین حسین حسین جان
ادامه مطلب ...تصویر زیر یکی از بسیجیان حضرت روح الله را نشان می دهد که در سنگر خود به اسارت درآمده و پس از دقایقی توسط دشمن بعثی تیرباران شده.